به خاطر اون نیست . 

من فقط کلافه شدم . 

سطح انتظارات از من هر روز داره بالاتر میره و من چیزی تو خودم نمی بینم که شایسته ی این همه تقدیر باشه . 

این همه استعداد و هوش سرشاری که بی دلیل و منطق به چیزی نسبت میدن که انیس صداش میکنن . درست مثل یه جسم بی جون . مثلا چوب لباسی .

 این استعدادهای مسخره رو دونه دونه تو هم زنجیر کردن ، گردن من انداختن و میکشن و میکشن و اینی که بهش میگن انیس رو هر جا که میخوان می برن .

مدت هاست چیزی ننوشتم . 

چون هر بار که میخواستم از چیزی که حس میکنم بگم ، چیزی تو مغزم منو وادار میکرد خوب بنویسم ، آرایه های کثیفی که انگار داشتم ضعفمو پشتشون قایم میکردم ، به کار گیری صنایع ادبی غیرمعمول تو نوشته ها تا مثل همیشه خواننده بعد از خوندنش سر تعریف و تمجید و باز کنه و من ، مثل یه چوب لباسی ‌، نگاه کنم . انگار که عادت کرده باشم . انگار که همیشه همین بوده .

نقاشی نمیکشم . چون هربار که اشتباهی کردم یا گند زدم تو کار ، با نگاه ناباور کسی رو به رو شدم که باور نمیکرد این کار من بوده

اما دیگه نمیتونم . خسته شدم . کلافه ، گیجم

نمی نویسم ، نقاشی نمیکشم ، درس نمیخونم

حتی کتابای دوست داشتنیمو هم نمیخونم ! مثل یه چوب لباسی که مدام میترسه یه برداشت سطحی کنه و از اون بعیده

من افسرده نیستم . فقط یکم کلافه شدم . نمیتونم اوضاع و جمع و جور کنم 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

کمپ طاقــت وبسایت اصلاح Brandi ویستا رایانه راه های نجات Shannon به مگ