ما عادت کرده بودیم
اما من هنوز تقلاهای تو را به خاطر داشتم
من تمام این دنیای کثیف را گذاشته بودم لای صفحات کتابی که قرار بود هیچگاه به پایان نرسد
من تمام شهرها را به آتش کشیده بودم
من اشک تمام نوعروسان بیوه را، من شیارهای خون آلود تمام درختان به دار آویخته را، من تو را، من خودم را
من خدا را به دریا سپرده بودم
اما تو از لابه لای سر انگشتانی که هیچگاه لمست نکرده بودند قد میکشیدی
شهر خودش را به دریا می انداخت و بین آخرین گدازه های آتش به نوعروسان بیوه، شیارهای خون آلود، به تو، به من، به خدا دهن کجی میکرد
من عادت نمیکردم رفیق
درباره این سایت