اولین بار که تو را دیدم ، یازده سالم بود . مرا از آن مدرسهی شلوغ و بی نظم آورده بودند به شاهد نمونهی استان. آن هم اواخر سال .
آمده بودند دنبالم ، زنگ سوم بود . گفتند میرویم جایی . بعد نشانده بودنم وسط آن کلاس قشنگ . چند بچهی مؤدب . معلمی که خوب درس میداد و نمیشد مسخره اش کرد و یک مشاور سمج .
آن سال شروع سرکشی های من بود پسر . از فرار کردن هر روزه از مدرسه بگیر تا داد و بیداد های هرصبح که نمی روم . از دعوا با بچههای مدرسه تا اعتراض علنی به اجباری بودن نماز . آورده بودند آنجا آدمم کنند . این سخت ترین قسمت ماجرا بود . برایِ من یازده ساله ، نبودن آن جمعیت پشت سرم مرگ بود . حالا فکر کن بروی توی کلاسی که همه با دست نشانت میدهند و بچه تنبل صدایت میکنند . مرا از کف خیابان آورده بودند بین چند بچه که آرزویشان رفتن به راهنمایی تیزهوشان بود . من صبحها توی جهنم دست و پا میزدم و ظهر ، توی محله تمام آن زخمها را مرهم میگذاشتم . تا اینکه هفته ی بعد ، محله را هم عوض کردند
رویایشان را در یک قدمی میدیدند . نقاشی های دیوار اتاقم را سوزاندند ، عکس رپرهای محبوبم را پاره کردند و رویایشان خون کودکی ام را می مکید و رشد میکرد آن روزها را خوب یادم است .
من داشتم توی آن جهنم میمردم . تا تو را دیدم ! سویشرت صورتی ، لپ های آویزان ، از آنهایی که خنده را با میخ به صورتت کوبیده بودند و جدا نمیشد . آخر کلاس بودی . آن سال و سال بعدش و سالهای بعدش ، تو تنها « گلی » زندگی من بودی .
میدانی رفیق ؛ موضوع یک دوستی نبود . وقتی توی آن لباس های سبز وسط حیاط مدرسه ، سال آخر راهنمایی توی بغلم زار میزدی ، وقتی فهمیدم روح « گلی » من زیر آوار یک پسر هفده ساله تکه تکه شده ، موضوع دوستی نبود .
وقتی قهقهه های بیمارگونه ات را کیلومتر ها دورتر میشنیدم ، وقتی هربار با فکر دردهایت از درد میمیردم ، موضوع دوستی نبود .
وقتی اولین سیگار دوازده سالگی را روی پشت بام دود می کردیم، وقتی از سرفههایم تا مرگ رفته بودی ، موضوع دوستی نبود .
آخ که اشک هایت
بچه تو کودکی منی ، تو رشد کردن منی ، تو قد کشیدن و آدم شدن منی ! مهم است که چهار سال است تو را ندیده ام ؟ مهم است که دیگر آن لپ های محبوب مرا نداری ؟ مهم است که عوض شده ام ، که عوض شده ای ؟ نیست میفهمی چه میگویم؟
من در مورد یک دوستی حرف نمیزنم .
من در مورد شبی حرف میزنم که با دیدن بخیههای بی رحمانهی مچ دستت ، فرو ریختم !
من در مورد تمام روزهایی حرف میزنم که شهر را برای پیدا کردن آن پسربچه به هم ریختم ، در مورد تمام عشقم به تو حرف میزنم!
که لعنتی من دارم زیر بار این عشق جان میدهم !
که تو چه میفهمی
که شب هایم را گرفته ای نکند هایم در تو خلاصه شده اند احمق!
نکند باز گول بخورد ، نکند معتاد آن کوفتی شود ، نکند دوباره کشیده باشد ، نکند قبول کند و شوهرش بدهند ، نکند به من نگوید و تمامش کند ، نکند مرا یادش برود
اینها را به خودت نمیگویم . آخر ؛ موضوع بین ما یک دوستی نیست .
صدای خنده هایت مغزم را پر کرده . خنده هایی که زود فهمیدم خنده های « گلی من » نیست . نارو زدن نداشتم پسر این یکی را نداشتیم من گل خشکیده را از ریشه له میکنم
این گریه ها را جدی نگیر . این ها برای این است که ، موضوع بین ما یک دوستی نیست . یک زندگی است . یک مسئولیت . یک رنج مشترک .
و من قول میدهم ، این بار دلم را ساکت کنم
خیلی خسته ام رفیق.
درباره این سایت